بی تو شکستم با خود، در به درت بودم...
گرچه نبودی اما، همسفرت بودم
بغض و جنون در من؛ با یاد تو می خواندم:
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
◾ شاعر: سیامک عشقعلی
با من بمان تا خنده هایم جان بگیرد
نگذار عمرم در غمت پایان بگیرد
چیزی ندارم جز همین دیوانه بودن
با ماندنت شاید سری سامان بگیرد
سیلم که یک دریا جنون در سینه دارد
ای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!
یعقوب می ترسید با این فکر، روزی
مصری شود...
آسمونم غرق لبخند
شوق خورشید و تب ماه...
می گیرم دستاتو خانم!
عشق؛ من؛ تو؛ حسبی الله!
تیر مهرت خورد به قلبم
این شروع سرنوشته!
اومدی با برف با دی
بودنت اردیبهشته
گرمم از آتیش عشقت
کوره ی مردادم آره!
اینقدر شیرینی که من
تا ابد فرهادم آره!
ای دلیل...
شیرین من! ای دلربا! ای خوب دلخواه!
خانم! ای کاشانی زیباتر از ماه!
یاس امین الدوله باشم کاش هرروز
وقتی که می آیی تو با لبخند از راه...
خوشبو کنم حال و هوایت را به شعری
خان دلم هستی و من یک رعیتم؛ آه!
زیبایی ات از حسن یوسف کم...