در سایه ی خاک، خفته در خلوتِ مطلق
زیباییِ خفته، تماشاییِ بی حد و حصر
در آغوشِ خاک، سیراب از بوسه ی باران
بهانه ای نهانی، برای شکفتنِ بی بدیل
زیباییِ خفته، چون گلی نو رسته در سکوت شب
بی خبر از هرج و مرجِ دنیا، در خوابی آرام و عمیق
با لبخندی چون انعکاسِ ماه در آب و چشمانی به درخششِ ستارگان
خفته است، گم در رویایی که پایانی ندارد
و من، شاعرِ سرگردان در زیر نقابِ سکوت
به زیباییِ خفته نگاه می کنم و رازهایش را در سکوت می شنوم
چرا که آن زیبایی در خواب، همیشه زنده و جاوید است
و همه ی رازهای آن، در خلوت خوابِ وصف ناپذیر نهفته است
اما در این سکوتِ مطلق، چه رازهایی نهفته است؟
چه قصه هایی در زیرِ آن خاکِ خفته زمزمه می شوند؟
شاید رازِ هستی در آن نهفته باشد
شاید کلیدِ آفرینش در آن خاکِ مقدس پنهان باشد
من در این سکوت به دنبالِ پاسخ می گردم
به دنبالِ نغمه ای که از عمقِ خاک برمی خیزد
شاید روزی این رازِ ناگفته آشکار شود
شاید روزی این زیباییِ خفته از خواب بیدار شود
و آن روز، روزی شگفت انگیز خواهد بود
روزی که رازِ هستی به گوش جهانیان خواهد رسید
اما تا آن روز، من در این سکوت به راز و نیاز ادامه می دهم
و منتظرِ روزی هستم که این رازِ ناگفته آشکار شود
ZibaMatn.IR