سلام همسنگرِ من! خوب هستی کربلایی؟!
چه جایی بهتر از آن جا که نزدیکِ خدایی...
اگر از حال من جویا شَوی، بد نیستم... باز...
خودت که خوب می دانی ندارم هیچ جایی...
و اما نامه ات را... داده ام دستِ همان که
هنوزم چشم در راه است تا روزی بیایی...
چه دلتنگم برای حاج علی و خنده هایش
گروسی... جعفری... عباسِ مولایی... رضایی...
دلم می گیرد از این روزهای طرد و تاریک
به حالت غبطه دارم من که پیشِ بچه هایی
شما را برد با خود تیر و ترکش تا سعادت
مرا در من اسیرم کرده دردِ شیمیایی!
دعا کن زود مرگم را ببینم چون که بدجور
کبوتر وار در کنجِ قفس، دارم هوایی...
«سیامک عشقعلی»
ZibaMatn.IR