ای که با ناز و کرشمه به نیاز آمده ای
فرصتت باد که دل را به گداز آمده ای
چون نسیمی به گلستان دلم راه گشود
با لب خنده زنان، مست و فراز آمده ای
شور عشق از دل دیوانه برون می ریزد
چون به دل با نگهی گرم و طراز آمده ای
چشم تو راز هزاران شب مهتابی بود
با نگاهی که به دل نور و جلاز آمده ای
هر کجا پا بنهی، گل به قدم می روید
با قدم های سبک، نرم و به ناز آمده ای
دل به دریا زده ام تا که ببینم رویت
چون به ساحل ز غم و درد و نیاز آمده ای
شعر من بی تو همه ناله و فریاد شده
با نوایی که به دل شور و گداز آمده ای
در دل شب به خیالت زدم آتش بر جان
چون سحرگاه به خوابم به مجاز آمده ای
عشق را در دل من شعله ور کردی و رفتی
با دلی سوخته از عشق و نیاز آمده ای
چو به یاد تو نفس می زنم و زنده ام
با هوایی که تو را عشق و نواز آمده ای
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR