دل شکسته می دهد از غم به عشق تاب را
چون شراب ناب سازد مست، جان بی خواب را
هر نفس در سینه ام آتش زند پروانه وار
می کشد پر در هوایت این دل بی تاب را
چشم مستت می رباید هوش از سر، ساقیا
کی توان با عقل سنجید این می ناب را؟
زلف پریشانت به باد صبحدم آشفته شد
می کند آشفته تر این قلب بی محراب را
در خیال روی تو هر شب سحر را می شمارم
تا ببینم در افق آن آفتاب ناب را
گر چه دوری، یاد تو در قلب من جاری شده
می کند لبریز عشقت، جام این دریاب را
هر کجا رو می کنم تصویر تو پیدا شود
می شناسد چشم عاشق، آن رخ جذاب را
بی تو ای مه، آسمان دل سیه پوش است و تار
کی توان دید از پس ابر غمت، مهتاب را؟
گر چه صد بار آزمودم عشق را، باز آمدم
می پذیرد عاشق صادق، همه آداب را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR