گل به رخسار تو مانَد، ماه رخشان را چه شد؟
عطر گیسوی تو دارد، مشک و ریحان را چه شد؟
چشم مستت می رباید دل ز عاشق هر نفس
در برابر قامتت، سرو خرامان را چه شد؟
لعل لب هایت شرابی ناب تر از می نشاند
پیش شیرینی کلامت، شهد و الحان را چه شد؟
آتش عشقت فروزان در دل پروانه هاست
شمع رویت می درخشد، مهر تابان را چه شد؟
زلف پرپیچت به دام انداخته صد عاقل است
عقل و هوش از سر پریده، هوش و سامان را چه شد؟
ابروانت چون کمانی، تیر مژگانت به قلب
صید را تاب گریزی نیست، صید آسان را چه شد؟
چشمه ی نوشت روان شد، تشنگان را جان دهد
کوثر و زمزم در این دم، آب حیوان را چه شد؟
گر تو بگشایی لب از لبخند، گل ها بشکفد
باغ را رونق فزودی، فصل خزان را چه شد؟
در خیال روی زیبایت، جهان گم می شود
عالم هستی چه گردید، کون و مکان را چه شد؟
هر که دیدارت نصیبش گشته، مدهوش آمده
عقل و دانش را چه گویم، روح و جان را چه شد؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR