ای شراب ناب عشقت مست و حیرانم کند
هر نگاهت صد جهان را محو چشمانم کند
در سماع عاشقی، چرخی زنم با یاد تو
رقص مستانه مرا از خود پریشانم کند
گر به زلف پرشکن دستی زنم، توفان شود
موج گیسویت مگر غرق در طوفانم کند
آتش رخسار تو سوزد دل پروانه وار
شمع رویت تا ابد پروانه ی سوزانم کند
لعل لب هایت شفابخش است چون آب حیات
یک نظر از آن لبان، از درد درمانم کند
در کمند عشق تو افتاده ام چون صید خام
صیاد چشمت هر نفس قصد گریبانم کند
گر چه دوری از برم، نزدیک تر از جان منی
یاد تو هر لحظه با خود راز پنهانم کند
در شب هجران تو، چون شمع می سوزم ز غم
کی سحر آید که روی تو شبستانم کند
بی تو هر دم زندگی چون مرگ تدریجی بود
وصل تو شاید دمی از نو گلستانم کند
ای که عشقت در دلم چون شعله ای جاوید شد
کاش این آتش همیشه گرم و تابانم کند
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR