در دل شب های سرد، آتشی ز عشق تو
می زند بر جان من، شعله ای ز دشت و کو
چشم تو چون آسمان، پر ز راز و پر ز مهر
غرق شدم در نگاهت، بی خبر ز هر عدو
زلف تو چون موج دریا، در نسیم بی قرار
دل به دامان تو بستم، بی نیاز از هر سبو
عشق تو در سینه ام، همچو گلی در بهار
می تراود عطر آن، در دل و جان و گلو
با تو هر لحظه دلم، در بهاری تازه زاد
عطر تو پیچیده در، کوچه های شهر نو
در خیالت غرق گشتم، بی پناه و بی نفس
دل به دستت داده ام، بی نیاز از هر عدو
این غزل را با امید، در دل شب ها سرود
تا که شاید روزی آید، عشق تو بر دل فرو
در نگاهت آفتاب، با شعاعی بی کران
هر شعاع قصه ای، از دلی پر از وضو
هر نفس با یاد تو، دل می تپد بی اختیار
عشق تو در جان من، همچون شرابی در سبو
با تو هر لحظه دلم، در بهاری جاودان
عشق تو همچون نسیمی، بر دلم با رنگ و بو
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR