در دل شب های تار، ماه به تنهایی چرا؟
در میان اختران، بی همدم و هم پایی چرا؟
چون به باغ آرزو، گل ها شکوفا می شوند
در دل این گلستان، خار به رسوایی چرا؟
هر که با شوق وصال، رهسپار عشق شد
در میان این سفر، غرقه به شیدایی چرا؟
چون به بزم عشق، جامی ز محبت می زنند
در دل این بزم ها، دل به بی پروایی چرا؟
چون به اوج آسمان، پرواز می سازد عقاب
در دل این آسمان، دل به شکیبایی چرا؟
هر که با نور امید، راه خود پیدا کند
در میان این مسیر، دل به جدایی چرا؟
چون به دشت آرزو، عاشق سرگشته رفت
در دل این دشت ها، دل به فریبایی چرا؟
چون به پایان رسد، قصهٔ عشق و جنون
در دل این قصه ها، غصه به رسوایی چرا؟
این حکایت از دل عاشق که می گوید به ما
در پی نور و صفا، دل به تنهایی چرا؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR