در دل شب، راز دل را چون صدف پنهان کنم
در سکوتی بی کران، آهسته با جانان کنم
برگ گل را در نسیم صبحگاهان پر دهم
در هوای عشق، دل را با تو هم پیمان کنم
لحظه ای کز دست رود، چون برق در چشم جهان
در عبور از لحظه ها، عشقت به دل مهمان کنم
جامه ای کز دل نروید، بی دوام و بی پناه
در مسیر عشق، با اندیشه ات جولان کنم
گرچه دنیا رفتنی و دشمنی در خاک خفت
در عبور از این جهان، با عشق تو سامان کنم
از حباب و موج، دریا درس عبرت می دهد
با نگاهت در دل خود، عالمی حیران کنم
در گذر از روزگار، حسرتی بر دل نشیند
در چنین ماتم سرا، با خنده ات درمان کنم
چیست دنیا تا به آن آلوده سازی دست خویش؟
در کنار تو، جهان را با نگاهی جان کنم
آب حیوان در دل صبر نهفته است و بس
در کنار چشمه ات، جان را ز نو تابان کنم
در چنین وقتی که خوان فیض گسترده است
با تو در این بزم عشق، دل را ز نو شادان کنم
زین گلستان عاقبت چون باد باید گذشت
در مسیر عشق تو، با شوق دل پران کنم
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR