در دل ماست راز چرخش چرخ بی پایان جهان
نیست جز دانه ی آب، این آسیاب را نشان
پیکان عشقش چو آتش، دل ز من ربود و رفت
می گدازد خامه ام، این نامه ی بی امان
سرو بستان عشق را، طوق قمری بسته است
نیست از زنجیر پروا، مردمان بی نشان
اعتماد بر عمر کوتاه، چون نسیم است و باد
می گذارد بر سر ریگ روان، بنیاد زمان
سنگ راه عشق را، دل عاشق نمی بیند
بیستون را می زند، تیشه ی فرهادگان
ناله ام بر آهن سرد، سخت بی رحمانه زد
می هراسم که به رحم آرد دل صیادگان
دست دعا قوت گیرد، در بی برگی عشق
خشکی اش می گشاید، پنجه ی شمشادگان
پا به سنگ نیست حاجت، گر دل آرام باشد
غم خود را کم کن و بگذار، غم اولادگان
چشم بر صنع الهی باز کن، لب را ببند
دیدن از خواندن فزون تر باشد، خط استادگان
گره هر چه سخت تر گردد، بیشتر شود
کی گشاید باده گلگون، دل ناشادگان؟
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR