در دلِ شب، عطرِ گیسویت به جانم می وزید
چون نسیمی از بهشت، آرام جانم می رسید
چشم تو، دریای راز و موجِ عشق و بی قرار
هر نگاهت بر دلم، چون باده ای شیرین چکید
با خیالِ روی ماهت، هر سحر بیدار شدم
در هوایِ عشق تو، دل را به مستی آفرید
زلفِ تو پیچان تر از هر پیچ و تابِ روزگار
دل به دامانِ تو بستم، عشق تو بر دل تنید
هر کجا باشی، بهارت با شکوفه می زند
بی تو اما هر کجا باشم، دلم تنها تپید
در غمِ هجران تو، دل بی قرار و بی پناه
با تو بودن عالمی بود که در دل آفرید
چون بهار آمد ز راه و سبزه زاران را شکفت
عشق تو در دل چو گل، با عطر و بویی دلکشید
در کنارِ تو، جهان رنگی دگر دارد به خود
بی تو اما، هر کجا باشم، هوایم ناپدید
با تو هر لحظه بهاری، بی تو پاییز است و بس
در هوایت، زندگی را با ترانه می شنید
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR