شب که با زلف تو پیمان...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
5 امتیاز از 1 رای

شب که با زلف تو پیمان سحر بستم و رفت
دل به تاراج غم و درد و خطر بستم و رفت

آن نگاه گذرا آتش در جان انداخت
چشم در چشم تو یک لحظه اگر بستم و رفت

هر چه از عشق تو در سینه نهان داشته‌ام
در غزل‌های پر از شور و شرر بستم و رفت

باغ را با همه گل‌های بهاری دیدم
دل به یک غنچه لب تازه‌تر بستم و رفت

موج دریای غمت خانه دل را پر کرد
پنجره‌های امیدم به خطر بستم و رفت

شب نشستم به تماشای رخ ماه و چه سود
چشم بر ماه رخت تا به سحر بستم و رفت

عهد کردم که دگر دل نسپارم به کسی
عهد با چشم تو ای شوخ مگر بستم و رفت

گرچه صد بار شکستی دل دیوانه من
باز دل را به تو ای سیم‌بر بستم و رفت

در خیالت شب و روزم همه آشفته شده
خواب را بر دل این دیده‌ور بستم و رفت

راه عشقت به کجا می‌کشد این دل داند
من همین راه پر از درد و خطر بستم و رفت

مهدی غلامعلی شاهی

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن