شب که با زلف تو پیمان...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن مهدی غلامعلی شاهی
- شب که با زلف تو پیمان...
شب که با زلف تو پیمان سحر بستم و رفت
دل به تاراج غم و درد و خطر بستم و رفت
آن نگاه گذرا آتش در جان انداخت
چشم در چشم تو یک لحظه اگر بستم و رفت
هر چه از عشق تو در سینه نهان داشتهام
در غزلهای پر از شور و شرر بستم و رفت
باغ را با همه گلهای بهاری دیدم
دل به یک غنچه لب تازهتر بستم و رفت
موج دریای غمت خانه دل را پر کرد
پنجرههای امیدم به خطر بستم و رفت
شب نشستم به تماشای رخ ماه و چه سود
چشم بر ماه رخت تا به سحر بستم و رفت
عهد کردم که دگر دل نسپارم به کسی
عهد با چشم تو ای شوخ مگر بستم و رفت
گرچه صد بار شکستی دل دیوانه من
باز دل را به تو ای سیمبر بستم و رفت
در خیالت شب و روزم همه آشفته شده
خواب را بر دل این دیدهور بستم و رفت
راه عشقت به کجا میکشد این دل داند
من همین راه پر از درد و خطر بستم و رفت
مهدی غلامعلی شاهی