چشم جادویت به هر سو می کشد افسون مرا
وز نگاهت می شود هر لحظه دل مجنون مرا
زلف پرچینت چو دام است و دلم مرغی اسیر
کی رها سازد از این بند، بخت وارون مرا
همچو شبنم بر گل رویت نشستم با امید
لیک خورشید رخت کرد آخر افزون مرا
در خم گیسوی تو گم گشته ام چون تار مو
کس نیابد زین کلاف پیچ در پیچون مرا
گر چه چون نی از غمت نالان و زارم دم به دم
ساخته این ناله ها در عشق، ذوالنون مرا
آتش عشقت مرا سوزد چو پروانه به شمع
وز تب هجران تو، تن گشته گلگون مرا
در محیط چشم مستت غرق گشتم بی خبر
موج خون از دل برآرد، این یم پرخون مرا
گر چه همچون کوه، استوارم در ره عشق
می کند هر دم نگاهت سخت مفتون مرا
در بیابان غمت سرگشته ام چون گرد باد
کی دهد این دشت پر محنت، ره بیرون مرا
ای صبا، پیغام من بر آن پری رو برسان
شاید آرد یاد روزی، عاشق محزون مرا
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR