به تار زلف تو بستم دل پریشان را
گره زدم به نگاهت غم فراوان را
چو لاله داغ به دل دارم از غم هجران
به خون دیده نگارم غزل پنهان را
ز چشم مست تو صد فتنه در جهان برخاست
به یک کرشمه شکستی دل مسلمان را
نسیم عطر تو آورد بوی گلشن جان
معطر است نفس های تو گریبان را
به تیر غمزه زدی قلب عاشقان همه را
چگونه تاب توان آورد این پیکان را
ز آتش عشق تو سوزد تمام هستی من
چو شمع می گدازم در شب غم جان را
به یک نگاه تو صد کوه صبر می لرزد
چگونه حفظ توان کرد عهد و پیمان را
لب تو چشمه ی حیوان و زلف تو ظلمات
به تشنگی گذرانم در این ره آسان را
ز اشک دیده نوشتم غزل به پای نگار
که تا بخواند ز چشمم غم نمایان را
به بزم عشق تو رقصم چو ذره در خورشید
فدای روی تو سازم دل و دل و جان را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR