در سرای دل، غمت آتش فروزان می کند
شعله ی عشقت، جهان را گلستان می کند
چرخ گردون را به زیر پای خود آرد کسی
کز شراب وصل تو، یک جرعه نوشان می کند
هر نفس صد پرده از راز ازل برمی درد
آن که در محراب ابرویت، غزل خوان می کند
موج خون در سینه ام طوفان به پا می سازد آن
لعل لب کز تشنگی، دریا به فنجان می کند
زلف پرپیچت به هر تابی، هزاران دل رُبود
عقل را آشفته و جان را پریشان می کند
در شبستان فراق، شمع رخت پرتو فکند
ظلمت هجران را یک دم چراغان می کند
خنجر مژگان تو بر سینه ها زخمی زند
کاین چنین صد نوحه گر را سینه سوزان می کند
نرگس مخمور تو با یک نظر مستم نمود
ساقی چشمت، شراب ناب ارزان می کند
خال هندویت نشسته بر عذار آتشین
کفر زلفت را به ایمان، متهم خوان می کند
در طریق عشق، جان دادن بود آسان ولی
وصل تو هر لحظه، این کار گران می کند
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR