خیال که واهمه ای از شکستن نداشته باشد
آدم را مجاب بر لمسِ رویا می کند
امروز من در خودم با تو آشنا شدم
به تو سلام کردم
و لبخندت را یک دلِ سیر تماشا کردم
چند بار از جانبِ تو
به خودم گفتم دوستت دارم
و کمی بیشتر گرفتارت شدم
سپس دستانت را گرفتم
تمامِ شهر را
با قدم هایمان زنده کردم
باورش سخت است ولی
عشقِ تو چون خدا
همه جا را در بر گرفت
و به ناگه آسمان
از زیباییِ احساس من
دلش لرزید و شروع به بارش کرد...
تو فقط بگو
کی رویاهایم را تعبیر می کنی
کی به من سلام می کنی
که من خودم برایت ببارم...
همیشه عاشقتم مِهربان مَن
ZibaMatn.IR