آدم فراموش کار است
و خاطره ها
پرنده های مهاجرند
در فصل های سرد
که از ذهن ها کوچ می کنند
تو موسیقی جعبه ای کوچک را
هر روز باز می کنی
نت به نت
نفس به نفس
به دنبال بوی عطر سرد
به دنبال آن سه ترک لب
به دنبال بند ساعتی که دیگر
در هیچ ساعتی نیست
اما او
آرام از پنجره خاطره
نگاه می کند
و دستی به شیشه نمی کشد
او نمی بیند که تو
چگونه در خطوط زمان
خودت را گم کرده ای
عزیزم...
آدم فراموش کار است
و من هر روز
این حقیقت را
مثل شعر قدیمی
زیر لب تکرار می کنم ...
فیروزه سمیعی
ZibaMatn.IR