چو شب تاریک شد دل، روشنی را می کنم پیدا
ز ابر تیره برقی می جهد، چون ماه در دریا
نگاه یار آتش می زند در خرمن هستی
چو شعله ای که ناگه سر کشد از خاکستر فردا
به گرداب غمش افتاده ام، چون برگ در طوفان
ولی در عین سرگردانی ام، دل می کند شیدا
ز زلف پرشکن، صد دام بر راهم نهد هر دم
ولی من عاشقم، این بندها سازد مرا رسوا
چو شمع از سوختن روشن شدم در بزم عاشق
که عشق آموخت ما را راز هستی را ز ناپیدا
گهی چون لاله داغی بر دل و گه همچو نی نالان
گهی مستم ز می، گاهی خراب از نرگس شهلا
به یک لبخند شیرینش، جهانی را دهم از دست
که ارزد یک نگاه مست او، صد مُلک دارا را
نسیم صبحدم آرد پیامی از دیار دوست
مشام جان معطر می شود زان بوی دل آرا
چو بلبل در قفس، فریاد می خواهم ولی خاموش
که تا کی ناله ها را در دل خود می کنم اخفا
اگر صد بار جان دادن بود در راه جانانم
به شوق وصل او، صد بار دیگر می شوم احیا
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR