مسیح در آشپزخانه است
دست هایش چنگ می زنند
در میان قابلمه ها
نان در دستانش خاکستر می شود
و آب
چون خون
از شیر فواره می زند
چاقوهای تیز
به صلیبش می خندند
و دیگ های بهشت
دود اندود
مثل دعاهای بی صدا
در دل شب می جوشد
بر روی میز
ظرف های خالی
گوشه ای از زندگی را می جوند
شکم های گرسنه
به زخم های خود نمک می زنند
مسیح در هر سو
میان دود و سرخوشی های بی مکان
به صلیب های بسیار می نگرد
و می فهمد
به صلیب کشیده شدن
یعنی شکستن تخم مرغ در وسط روغن داغ
و خوردن در سایه ی گرسنگی
اینکه چطور خداوند
در غذا پنهان است
و رستگاری
در دانه های برنج می رقصد
همه چیز در سکوت می جوشد
آن ها
با زبان بی صدای خود
فریاد می زنند
که
عشق در گندم است
و نجات
در بخار دودیست
که به سقف می رسد
مسیح هنوز هم به دیوار نگاه می کند
که او در نان است؟!
یا نان در مسیح؟!
فیروزه سمیعی
ZibaMatn.IR