(هجمه ی تقدیر)
بیهوده غم مخور که دلت پیر می شود
دل پیر اگر شود، ز جهان سیر می شود
گوشه نشین شود ز غم روزگار سخت
در خود فرو ، ز هجمه ی تقدیر می شود
مقراض حالتی شده از غصه، ناگزیر
با یار ، در تعارض و درگیر می شود
مژگان چشم یار ، که گلزار آرزوست
بر این دلِ نشسته به غم تیر می شود
آن نغمه ای که زمزمه ی مهربانی اَست
از بد دلی، به تیزی شمشیر می شود
گوشی که درک عشق و وفا را نمی کند
فریاد و ناله، فاقد تأثیر می شود
آن دل که خالی اَست ز شادابی و نشاط
از بیخودی ز غصه زمینگیر می شود
چون سروِ بی بری که فقط قد کشیده است
در تندباد حادثه، تقصیر می شود
در بیشه زار شیر و پلنگان اقتدار...
چون روبهان خسته به نخجیر می شود
خود را اگر رها کند از دخمه ی ملال
برنا دوباره گشته و تکثیر می شود
امّید و آرزو بشود گر قرین عشق
مس را طلا نموده و اکسیر می شود
با بال دل ، به سینه ی آفاق پر زند
وقتی که دل پرنده ی تدبیر می شود
خوش گفت شاعری که ندارم از او نشان:
«بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود»
آواز دل اگر بدهی سر به بانگ عشق
نزدت خجل ، نوای مزامیر می شود
هرکس نوای عشق تو با گوش جان شنید
بی عُجب گشته ، قائل تکبیر می شود
سر می دهند خُرد و کلان قصه ی تو را
سرفصل عاشقی، ز تو تقریر می شود
(ساقی) به راه عشق اگر کوشی عاقبت
عالم به دست عشق تو تسخیر می شود
این عمر را به غفلت و حرمان ز کف مده
روزی رسد که «فرصت مان دیر می شود»
سید محمدرضا شمس (ساقی)
ZibaMatn.IR