در دلی که قفسش میان آهن...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن غزل قدیمی
- در دلی که قفسش میان آهن...
امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای
در دلی که قفسش میانِ آهن و شب بیدار است،
دختری چون کبوتر، درختهای آسمانش را به رویا میبرد.
با دستهای لرزان، شکستهی انتظار،
در سکوتی که بر هر دیوارش فرود میآید،
چشمانش میداند از کجا به این باران افتادهست.
هوای ابری، گمگشته در افقهای دور،
رهایی را میجوید، در میانِ آوارِ سکوت.
او در بندِ خطهای رنگینِ کهکشان است
و اندیشهاش در هر کلمه،
شکوفههایی از نور و رنج بر دوش میکشد،
در فضای بیپایانِ رؤیاها.
هر لحظه از سرودِ قلب،
کبوترانی آزاد به سمتِ باران پر میزنند.
دختری که در این قفس، سرنوشتش را با درد مینویسد،
اما در رویاهایش، آسمان به خانه میرسد.
و در راهی که از خاک به آسمان میرسد،
آهسته، بیدار میشود
و شادمانه، در گوشهای از دنیا به آزادیش پی میبرد.
غزل قدیمی
ZibaMatn.IR