روزگار غریبی ست گویی که زمین...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن نوشته های ساناز ابراهیمی فرد
- روزگار غریبی ست گویی که زمین...
روزگار غریبیست…
گویی که زمین از مدار خویش گریخته،
و زمان، در چرخشی سرگردان،
میان دیروز و فردا راه گم کرده است.
سایهها بینام و نشانی قدم میزنند،
آینهها، چهرهی حقیقت را پنهان کردهاند،
و باد، در گوش شبها رازهایی را نجوا میکند
که هیچ صبحی توان شنیدنش را ندارد.
روزگار غریبیست…
در آن، عشق به زمزمهای خاموش بدل شده،
و دلها، به هراسِ گم شدن در بیراههی فاصلهها،
خویش را از تپیدن بازداشتهاند.
ای زمانِ بیپایان،
ای زمینِ بیقرار،
آیا در انتهای این غبار،
نوری از امید طلوع خواهد کرد؟
یا سرنوشت، همچنان در غریبیِ خویش
به راهی بیپایان خواهد رفت…؟
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، روزگاری آشفته و سردرگم را تصویر میکند؛ جهانی که از تعادل خارج شده، زمان گم شده، حقیقت پنهان، و عشق خاموش است. هراس و ناامیدی حاکم است، اما در انتها، شاعر به امیدی ناچیز برای طلوع نور در این تاریکی اشاره میکند، هرچند تردید در این مورد نیز وجود دارد.