متن حسرت و اندوه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت و اندوه
چشم در چشمان شب، تصویر خاموشی شدم
در هجوم سایهها، آیینهی پوشی شدم
باد آمد، برد با خود خوابهای روشنم
در سکوت برگها، پژواک بیگوشی شدم
شاخهام، اما تهی از میوهی فصل یقین
در بهار بیثمر، تنهاتر از دوشی شدم
سنگ بودم، سخت و خاموش، در دل کوهها
تا نگاهت...
ای غم،
ای رودخانهی عریانِ گمگشته در کوهسار خاموش،
تو به دره گام نمینهی
مگر با شالی سرخفام بر گردن،
و یا میخکی سوزان در چنبرهی تاریکی،
یا زنبیلی از بوسههای شبنشین.
تو از ژرفنای پیکر آدمیان سر میزنی،
از سنگینی هزاران آهِ ناگفته،
و ناگاه،
سنگینتر از تاب استخوان،...
روزگار غریبیست…
گویی که زمین از مدار خویش گریخته،
و زمان، در چرخشی سرگردان،
میان دیروز و فردا راه گم کرده است.
سایهها بینام و نشانی قدم میزنند،
آینهها، چهرهی حقیقت را پنهان کردهاند،
و باد، در گوش شبها رازهایی را نجوا میکند
که هیچ صبحی توان شنیدنش را ندارد....
تنهام انقدر تنها که صدای سکوت دل را میشنوم.