تمام عمر نشست مادرت پشت این...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

تمام عمر نشست مادرت پشت این درِ باز
که شاید بیایی و گویی مادر احمدم آمدم ز راز

که شاید از دل شب، غم به سر آید باز
و گوید بازکن در متوسلیانم از مرزهای بی‌سرباز

تو رفته‌ای، ولی خانه زیادت پر شد
پراز فریاد سکوت و انتظار یا آغاز

نه قدمی، نه صدایی، نه یک نشان ز تو ماند
فقط نشسته‌ مادرو کرده‌ غمت را آغاز

تو گر نیامده‌ای... مادر راچه گویند باز؟
چگونه دل بکَند از برگشت آن پرواز؟

همیشه پشت در بود رو به قبله می‌گفتش:
خدایا، آخر احمد من کی بیاید باز؟

ولی نیامدی احمد... وطن چو مادر غمگین
چشم براه احمد برای بازگشت از آن آغاز

و غم آمد و گفت احمد نرسید به وطن؟
نه مادر ز انتظار احمد که کاش جانش آیدباز.‌..

عطیه چک نژادیان
ZibaMatn.IR
عطیه چک نژادیان
ارسال شده توسط
متن عطیه چک نژادیان
اشتراک‌گذاری
ارسال متن