برق زد در برکه ی بی...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- برق زد در برکه ی بی...
برق زد در برکهی بیتاب، تصویر خدا
شعله لغزید از لب مهتاب، در سینه صدا
باد، در پیچیدن اندیشه، چون زنجیر شد
ریخت بر دیوار وهم، آوازهایی بینوا
نقش بست از خون دل، بر خاک، خواب آرزو
ریشه زد در سنگ، رازِ سبزِ یک رؤیای ما
چشم در چشم افق، آیینه را بوسید باد
تا بشوید گردِ تردید از نگاه آشنا
شور، در شبهای بیمرز جنون، پرپر زد و
چاک زد پیراهنِ اندوه را دستِ دعا
آسمان، آیینهی بیرنگِ اندیشهم شد
ابر، با تردید بارید از دلِ شب تا کجا؟
خاک، در گوشم سرودِ رفتنِ باران نوشت
چشمه جوشید از سکوتِ کوه، بیاذن صدا
شاخه در شاخه، تپید از شوق، رگهای درخت
برق زد در ریشهها، تکرارِ یک "آری" به "نه"ا
مرگ، با لبخند، در آیینهام تصویر شد
زندهام، تا زنده باشد در دلم خطِ بقا
تا نفس باقیست، میرقصم میان شعلهها
میسرایم با تپش، در شعلهها رازِ رها