در شبی مأنوس کابوس از تب...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- در شبی مأنوس کابوس از تب...
در شبی مأنوس کابوس از تب افسانهها
سوختی در من چو فانوس از تب افسانهها
تشنهلب، در حوض آیینه شدم چون ماهیان
با تنی بیتاب، محبوس از تب افسانهها
چشم بستی بر تماشا، تا نبینی حال من
رفتهام چون باد معکوس از تب افسانهها
دست بر دیوار میکوبم، که شاید بشنوی
شور من در سنگ شد طوس از تب افسانهها
کوه اگر دل داشت، چون من زیر بار اشکریز
میشکست از خشم ملموس از تب افسانهها
نغمهام در حلق شب پیچید، اما لب نبست
مرغ زخمی مانده مأنوس از تب افسانهها
نقش هستی را به خون نوشتم از بیخانگی
سطر سطرم پر ز فانوس از تب افسانهها
بر تنم زنجیر موهومیست، اما در دلم
شور پروازی غیوروس از تب افسانهها
ریشه در خاکم، ولی شاخم به کهکشان رسد
میدمد در من خروشوس از تب افسانهها
ماندهام در شعلهی خامش، بیتفسیر و نگاه
نیست جز خاکستریبوس از تب افسانهها