در شهری که آسمانش پا به...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مرتضی میرزادوست
- در شهری که آسمانش پا به...
در شهری که آسمانش
پا به ماهِ
سقفِ چاکخوردهی انباری متروک است
گرسنگی
علی البدلِ رنگ پریدگیِ آینههاست
دستها
سایههای رقصنده در آغوشِ هیچ
و شکمها
دفترچههای خاطراتِ خالی
از بویِ نان
از طعمِ سیب
از آمیزشِ غضروف های فریب
مردی در میدان
با کلاه خودی از آرزوهایِ آمپاس
خطوطِ دستش را بُر میزند
آیندهای روشن
با چربیهایِ ذخیره شده
کودکی
از پشتِ ویترینِ رویاها
تصویرِ کیکی را زیگزاگ میلیسد
و مادری از پشت فنسِ خانه ی عفاف
ستارهها را میشمارد
شاید که یکیشان
قافیهیِ شامِ گرم باشد
اینجا گرسنگی
فلسفهایست با دیالکتیکِ فرانکفورت
که با هر لقمهیِ توهم کاملتر میشود
و سیر شدن
تنها یک فعلِ ماضیست
با هیروگلیفی از
تابویِ تابوتِ «لا اله الا الله»
پس نوشت :
ملتی که ادبش قناعت را فضیلت میداند، هر ساله دچار قحطی است
دیالوگی از سریال تلویزیونی «هزاردستان» ساختهی مرحوم علی حاتمی
تفسیر با هوش مصنوعی
این شعر تصویری تلخ از فقر و گرسنگی در شهری را نشان میدهد که حتی آسمانش هم ویران است. مردم در فقر عمیق به سر میبرند و آرزوهایشان محال است. کودکانی که از گرسنگی رنج میبرند و مادری که به امید لقمهای غذا به ستارهها چشم دوخته است. این وضعیت به عنوان فلسفهای تلخ از فقر تعریف میشود که با هر توهم سیر شدن، قدرتمندتر میشود و سیرشدن تنها یک خاطرهی تلخ است. نویسنده با اشاره به سریال هزاردستان، به بیعدالتی اجتماعی و عادت به قناعت به عنوان عاملی در تداوم فقر اشاره میکند.