به یوسفِ چهرت گو، دلی زلیخایی به عشقِ رُخت رفته، به دامِ دروایی بیا و بکُش، او را؛ و یا بکِش، سویش سپاهِ نگاهت را؛ و وا کنابرویش، از اخمِ غمی مبهم؛ که در نهانش هست وَ ساغرِ مِهرش را، نما، از عشقت مست
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.