گاهی جهان من من بی مرز...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار سید هادی محمدی
- گاهی جهان من من بی مرز...
گاهی جهانِ من، منِ بیمرز میشود
در لحظهای که فکرِ درونم مباح نیست
من در سکوت خویش، فرو میروم عمیق
وقتی که قتلِ عاطفه اینجا گناه نیست
از ترسِ نیستی، نفسِ عقل میتَپَد
بر گِردِ بودنم، دلِ بیخواب مُرده است
چشمی که سالها به خودش خیره میشود
از قطرهای، حقیقتِ رندانه بُرده است
لحنی که فکر شد، دلی از جنس نور یافت
آتش گرفت، شُد به تماشای خود بَلد
اندیشهی من است که از خاک میجَهد
چون کِرمِ چاق در دلِ بیچاره ی جَسد
هر واژه میرسد به تماشای فهمِ خویش
هر حرف، رویشِ منِ بیدار را ندید
من زادهی سؤالِ جهانم، نه از جواب
در جستجوی حادثه ای که مرا نچید
در یک نگاهِ خام، جهان زیر و روی ماست
در یک سکوت، صد سُخَن از مَرد می کِشَد
من در تفکّرم که چرا فکر میکنم؟
شاید خدا برای همین درد می کِشَد
ما را غبارِ لحظه به اندوه آفرید
در منطقِ سکوت، سقوطِ جنایت است
چشمِ جنون، گشوده شده روی اضطراب
وقتی که تَشتِ قابله ها از خیانت است
من، سایهی خودم به تماشای خود شدم
آیینهای که عقل در او محو و نا امید
در مغزِ شب، رُمانِ مجازاتِ نور چیست؟
پنهان شد از نگاهِ فلک آنکه طعمه چید
هر شب کنارِ چای هِل و طعم دارچین
یک پُرس فلسفه، سَرِ دیوار میخورم
من ماجرای زخمی مجرای بی کسی
بر پایِ قافیه سَرِ خودکار میبُرم
از خاک، من به وَهم، و از وهم، من به باد
دیدم خدا از این همه تکرار خسته بود
در باد، من به هیچ، و از هیچ، بی دلیل
بر انقلابِ سرخِ دقایق نشسته بود
یک لحظه بود و عمرِ جهان رفت، بیصدا
چون موجِ خوابِ سنگ که بر آب میجهید
از انفجارِ عقل، زمین آفریده شد
در سایه سارِ آبله ها قامتش خمید
هر بیتِ من، مدارِ تناقض شده ببین
از ماجرای زخم، تبِ انتقام چید
فرجامِ ما، ترانهی تکرارِ نیستی است
بر تکّه های عشق، قلم شعر آفرید
20 مهر ماه سال 1404
قالب شعر :
چهار پاره
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
یا
مستفعلن مفاعل مستفعلن فعل
مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف