آغوش عدم از خود چه بماند...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار محمد خوش بین
- آغوش عدم از خود چه بماند...
آغوش عدم
از خود چه بماند جز نامی و افسوسی ؟
وقتی همه چیزم شد تصویر فراموشی
در خواب زمین گم شد رویای نم ناکم
از شعر چه خواهم خواست وقتی نفس خاکم
هر شعر من از خون است از زخم زمان جاریست
هر بیت من آوایی است از حلق جهان جاریست
در من اثری باقیست از وهم تو و فردا
در من غزلی مانده است بیقافیه و بیجا
من ماندهام و سایه من ماندهام و تردید
در وسعت بی پایان بی منزل و بی امید
فهمیدم از این طوفان پایان نمیآید
دریا که جنون دارد ساحل نمیخواهد
رفتم به درون خویش دیدم همه تکرار است
یک عمر دویدم من این دایره دیوار است
فهمیدم از این بودن تکرار فقط رنج است
عشق آن سوی نیستی بی مرز و بی گنج است
آنجا که دگر نامی از سایه نمیماند
آنجا که دلم با باد بر خاک تو میخواند
در باد فراموشی یاد تو نمیمیرد
هرچند دلم دیگر بر خویش نمیگیرد
نه باد دگر بویی از روزنه میآرد
نه خاک دلم عطری از یاد تو میکارد
در من نه غمی باقی نه شوق رهاییها
من با عدم آمیختم در خلوت فرداها
فهمیدم از این بودن آن راز نهان یعنی
هر مرگ تولد بود در بطن جهان یعنی
رفتم که بماند عشق بینام و نشان چون باد
من سوختم و دیدم در سوختنم فریاد
اکنون نه منم نه مرگ این وسعت بیپایان
آغوش عدم دارد معنای همان انسان
وقتی که نفس سرد است وقتی که هوا تنهاست
آغوش خدا شاید تعبیر همین فرداست
تفسیر با هوش مصنوعی
شعر، سفری به درون و پذیرش فناست. شاعر، از رنج زندگی و تکرار آن میگوید و به عشقی فرازمینی در نیستی پناه میبرد. "آغوش عدم" به معنای فنا شدن در هستی بیکران و رسیدن به آرامش و رهایی از رنجهای دنیوی و شاید، یافتن معنای حقیقی انسان و نزدیکی به خداست.