خیال کردم که هستی لیک وهمی...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

خیال کردم که هستی، لیک وهمی بیش نیست،
نقشه‌ای بی‌راه، بی‌منزل، سَفَرش در پیش نیست.
هرچه دیدم نقشِ وهم و سایه‌ی بی‌جان شدی،
جز یکی نقطه، که آن را انتهایی خویش نیست.
نقطه‌ای کان بن‌بَستِ جان و اوجِ روح است او،
در میانِ بودن و رفتن، قراراو بیش نیست.
آن حقیقت، بی‌نشان و بی‌زوال و بی‌صدا،
آن‌که جز ذاتش به هستی، هیچ ماتش، کیش نیست.
در دلِ این بی‌کرانه، من به خود گفتم: آری خداست!
زان‌که جز او در تمامی، آینه ای در پیش نیست.

عطیه چک نژادیان
ZibaMatn.IR
عطیه چک نژادیان
ارسال شده توسط
ارسال متن