دل به سودای خیالش زده پر...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل به سودای خیالش زده پر...
دل به سودای خیالش زده پر در به در است
جان به امید وصالش همه شب خون جگر است
آتش عشقش چنان در دل و جان شعله فکند
کز شرارش همه عالم به تبی دایم در است
چشم گریان من از هجر رخش چون دریایی
موج در موج غمش، سینه ز اندوه به سر است
یاد آن قامت رعنا که چو سروی آزاد
در خیالم همه دم، جلوهگر چون شکر است
آن لب لعل و دهان همچو نگین میتابد
خنده اش رونق باغ و نفسش چون شکر است
درد هجران نکند چاره به جز دیدارش
این دل خسته من طالب آن روی چو زر است
غم عشقت به دلم ریشه دوانده، چه کنم؟
که فراق تو چو زهر است و وصالت چو شکر است
گرچه دوریم ز هم، یاد تو همدم شده است
خاطراتت همه دم، مرهم این چشم تر است
در شب تار غمم، نور امیدی تویی
که دلم با تو چنان، فارغ از هر خطر است
آخرین حرف دلم نام تو باشد ای یار
جان فدای تو که نامت همه جا تاج سر است