راهی برای بی خیالی
در پاییز نیست
وقتی عشق را
از سینه ام کنده اند
و جایی برای
گذاشتن مرهم نگذاشته اند
که بتوانم برای ادامه زندگی
دوست داشتن را امتحان کنم
در پاییز مدام
یادی از خاطره ای بر زمین می افتد
و مجال نمی دهد
آرام بنشینم
راه می روم تنها
خشمم را می خورم
و به ازای هر برگ که می افتد
تو را به قلبم می چسبانم
تا تشنه تر از هر گلدانی
لب هایت را به جانم بریزم
حالا بوی خاک سرد
باران زده می دهد حالم
و ادامه دوست داشتنت
از هر گوشه تنم
جوانه می زند
ZibaMatn.IR