زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود با تلفن حرف می زد و خنده از روی صورتش جمع نمی شد. پسر داشت برای بعدازظهر قرار سینما رفتن می گذاشت. مکالمه اش که تمام شد راننده پرسید: «قدر این دوره را بدون، خیلی خوبه.» پسر خندید و کمی سرخ شد.‌

‌راننده گفت: «معلومه خیلی دوستش داری.» پسر گفت: «خیلی... خیلی.» گفت: «خوش به حال هر دوتاتون.» پسر پرسید: «شما کسی را دوست نداشتید؟» راننده گفت: «من اول ها که عاشق می شدم، عاشق هر کی می شدم از خودم خیلی بزرگ تر بود، نمی شد... آخرهام که عاشق می شدم، عاشق هرکی می شدم از خودم خیلی کوچک تر بود، باز نمی شد...» این را گفت و خندید. پسر جوان پرسید: «وسط ها چی شد؟»‌

‌راننده گفت: «وسط ها را نفهمیدم چی شد... گم شد...» و دیگر نخندید. تلفن پسر جوان زنگ زد. پسر جوان گفت: «سلام... ا... آخه چرا؟» راننده پرسید: «قرارتون کنسل شد؟» پسر با سر تایید کرد. راننده پرسید: «چرا؟» پسر جوان آهسته گفت: «یه مشکلی براش پیش اومده.» راننده گفت: «لعنت به این مشکلات.»‌

ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن