هنگام خواب
به خاطر نخواهم آورد
دو جوجه ای را که نیمروی ناهار من شدند،
مورچه ای را
که هنگام نوشتن همین شعر حتا
به کفِ کفشم چسبیده بود
و سوسکِ سگ جانی را
که از قلمرو خود
در فاضلابِ خانه خارج شده بود
و دیگر به آنجا بازنخواهد گشت...
به خاطر نخواهم آورد،
دل هایی را که شکسته ام
و چشم هایی را
که نومید کرده ام... من قاتلی هستم
که از عشق و عدالت شعر می نویسد
و به مُرده های پشتِ سرش
فکر نمی کند.
ZibaMatn.IR