قَدِ خاموشی یک زیرگذر ، غمگینم
مثل گنجشک ( که خورده به سپر ) غمگینم
رفتم از دست و نیاورد به دستم ، دستی
من ازین دست " مکرر" ، چه قدر غمگینم
سرو ماندم که جگر گوشه ی پاییز شوم
طلبیدند فقط سایه و بر غمگینم
به چه دردی بخورد خیره ی خود رو؟
آتش!آب ، ناخورده ام و خورده تبر غمگینم
سگی آن توست که هر روز ، مرا می گیرد
چه خبر آینه جان؟هیچ خبر! غمگینم!
سرد و گرم است زمینی که در آن می شکنم
آه ، تقصیرِ کسی نیست اگر غمگینم
من به اندازه ی تنهاییِ تن ها ، زخمم
مثلِ یک فاحشه ی تجربه گر غمگینم
زندگیِ سگی و صبرِ عظیمِ شتری
یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم
ZibaMatn.IR