من آبانی ام تشنه ی گفتنم، مگر میشود بی غزل سر کنم؟
در این فصل نقاشیِ عاشقی، چگونه تو را از دلم در کنم؟
من آن عابرخسته درجاده ام،که راهی ندارم به جزردشدن
چگونه ازعشقی بگویم که رفت، چگونه نباشی وباور کنم؟
دراین باغ بی باروبرگ خزان،تبرگشته کابوس هرخواب من
منم تک درخت کهن سال باغ، کجا جرعه ای تا لبی تر کنم؟
نشسته به دل آتشی از غمت، دعایم شده باز دیدار تو!
میان دل و عقل و این زندگی، کدامین ندانم که داور کنم؟
مرا دیدن روی تو مرهم است، براین زخم چرکین آشفتگی
چگونه بدون تو عمری بگو، دراین زندگی بی نفس سرکنم؟
ZibaMatn.IR