خون من می جوشد و لبریزِ غیرت می شود
وقتی از حُسنت میان جمع صحبت می شود
بی قرارم مثل سربازی که در خط نبرد
با خشاب خالی اش تسلیم قسمت می شود
هیچ دردی بدتر از افتادن یک مرد نیست
بی تو افتادن برایم دارد عادت می شود
دست هایم را بگیر ای هاجر دورانِ من!
این پیمبر بی تو کی راضی به هجرت می شود
دست هایم را بگیر و خط بزن با دست خود
غصه هایی را که هی اسباب زحمت می شود
ZibaMatn.IR