می روم تا تمام کنم
هر چه زمستان بر لطافتِ گونه هایم
و خنجر بر گلوگاه روشنایی ام.
از سرطانی آسودم
که مرا نمی خواست و
چه هولناک مهری و چه
سخت دامانم چسبیده بود،
اندوهناک عشقی، ریشه خشکاند
وسط قلبی که زنجیر پاره کرد،
گریخت
گریخت
تادورترهای دور.
ZibaMatn.IR