پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در آستین دوستان، خنجر اگر باشددور وبرم چیزی به جز دشمن نمی ماندرضاحدادیان...
تن بیرق آرزوهایِ بر باد ، من تابوتِ هزار عقده یِ پنهان،تنِ من خنجری است زهرآلودنشستهبه قلبِ امید ....
ای آنکه دل را برده ای جان را ببر در راه خود تنهای تنها مانده ای ما را ببر همراه خودشعر تو گر طغیان کند اعجاز موسی میکنددر مسیر گردش اش باشم مدارا می کندآتش بگیرد خنجرم خون بربزد از جگرمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرم...
و شما نمی دانید که با هر حرفتان چه خنجری به قلب هایمان میزنید.... آنی...
دردا ز تو هیچ اثر از مهر و وفا نیستدر دل سنگ تو جزء جور و جفا نیستمحنونم و در کوی تو افسرده و حیراناز تو هنری غیر شکستاندن دل ها نیستتو ای تلفیق خنجر و خون و زیباییخوب رویان را چنین راه و روش زیبا نیستبگو ای عشق دیرین تو ای غم گشته ی غمگینگرچه مجنونم چرا دلدار من لیلا نیستکاش بودی یکسره دیوانه عشقت شومکشته ام را دیده ام عشق تو پا بر جا نیست...
دلم دیوانه شد دیوانه شد دیوانه دیوانهتوکه رفتی شکستم من بریدم دل زکاشانهدراین غربت چه تنهایم فقط یادت مراباقیستمرامست ورها کردی شکستی جام و پیمانهنبودت بردل شیدای من ؛ چون زخم خنجرشدتو چون شمعی فروزانی منم ان خسته پروانهتو رفتی و امید من چو زورق در ؛ دل دریاحقیرشد ؛ کوچک و تنها ؛ غرورم گشته ویرانهشهرزادشیرازی(چه دلتنگم)...
ما از کسایی خنجر خوردیم که یه روزی بهترین و نزدیکترین دوستامون بودن...
قرن هاست خفته ایمبا قلبی در مشتوخنجری در آغوش...
هر کس به من خنجر زد آن را درنیاوردماین گونه آسان می شمارم دوستانم را...
سنگین شده ام و سرشار از اشک هایی که دیگر نه گونه هایم را خیس می کند و نه رد شوری اش دور لب هایم را اما وزنش با رد شدن از دریچه های کبود قلبم با خنجری به دست تا اعماق هستی می کشاندم...
می روم تا تمام کنمهر چه زمستان بر لطافتِ گونه هایمو خنجر بر گلوگاه روشنایی ام.از سرطانی آسودمکه مرا نمی خواست وچه هولناک مهری و چهسخت دامانم چسبیده بود،اندوهناک عشقی، ریشه خشکاندوسط قلبی که زنجیر پاره کرد،گریختگریختتادورترهای دور....
به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر.بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر....
خنجر از پشت می زنندچه دوستان خجالتی دارم من......
به سلامتی اون زندونی که امشب شب اول حبسشه...به سلامتی اون سربازی که امشب شب اول خدمتشه...به سلامتی اون اعدامی که امشب شب آخرشه و حالش دیدنیه...به سلامتی اونی که تو صف اهدای عضوه و نفسای آخرشه...به سلامتی مادری که جلو در اطاق بچشه ولی شب اول مرگشه...به سلامتی اونی که عشقش با یکی دیگه رفته ولی هنوز منتظر برگشتنشه...بسلامتی عاشقای واقعی...به سلامتی اونی که خنجر از پشت میخوره ولی میگه سرش سلامت خنجر تو دست رفیقمه.به سل...
همان دستی که آخر خنجری از پشت خواهد زدبه حلوای تو در روز عزا انگشت خواهد زد......
تو اگر میداستیکه چه زخمی داردکه چه دردی داردخنجر از دست عزیزان خوردناز من خسته نمی پرسیدیآه ای مرد چرا تنهائی...