زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

متن ۵۸:
در لحظه افرینش،خدا دستت را گرفت رو به روی من قرار داد. سوگند یاد کردیم که من برای تو بمانم و اما تو برای من!به پاکی هردویمان قسم خوردند،اهل آسمانو اهل زمین. با سکوت رنگیترین کلمات را برایت چیدم،از همان اول اسمت را دلبر گداشتم،چون من از گل بودمو تو از دل...!
قلبو احساسمان شکل گرفت...موجودی سرخ که در سینه جفتمان میتپید!
تا اینکه پا روی کره خاکی نهادیم!در درون تو خشکسالی،عمیق شد.
ریشه تو آب و افتاب نداشت.پژمرده شدی،قلبت مچاله شد..در وجودت دنبال محبت گشتم،نبود که نبود! اما بعد از سالها ما باز هم به هم بازگشتیم.
سنگی شدی سنگی برای قبرم!
ما باز هم به هم بازگشتیم دلبر جان!
تو با تمام توان مرا در آغوش گرفته ای.
من از بغلت محال است تکان بخورم نازنینم...
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن