چند وقتیست حال و روزم خوش نیست
هر شب انگار زنی غُرغُرکنان دارد
رخت چرک هایش را با حرص
تویِ مغزم میشوید
مدت هاست به خوابم نمیایی...؟!
تو مگر قول نداده بودی برمیگردی؟!
از کدام کوچه رفتی آن شب؟!
که من تمامِ شهر را
وجب به وجب گشتم و نیافتمت...؟!
عطرِ تنت را هنوز هم
رویِ نارون هایِ کنارِ خیابان حِس میکنم
عجیب دلم گرفته است این روزها
بعدِ رفتنِ تو باغِ شعرهایم دیگر بار نداد
چشمه واژه هایم خشکید
اگر برگشتی با خودت کمی باران بیاور
دلم قدم زدن میخواهد
توی خیابان
زیرِ باران
بدون چتر
ای کاش میشد برای ساعتی
از دلتنگی دستانت رها شوم
گوشه ای دِنج خودم را درآغوش بگیرم
بگویم گریه کن مَرد هم گاهی گریه میکند...
ZibaMatn.IR