پاییزه،باز طوفان رنگ به پا شده،درختا یه آبرنگ زرد و نارنجی برداشتن ریختن رو سرشون!
قشنگه عینهو نقاشیا می مونه ، باید بشینی کنار درخت تکیتو بدی شعر بخونی،تازه شی،جوون شی!
باید باد که اومد چشماتو ببندی برگا از بالای درخت بریزه سرت به یاد ایام کودکی دلتو ذوق بگیره بخندی..
باس یه کوله پشتی برداری توشو پر کنی از برگ،باید خشکشون کنی واسه دلتنگیات..
واسه وقتایی که دلت هوای پاییزو می کنه نگاشون کنی یاد خودت بیفتی!
میگم یاد خودت، چون پاییز آدمو یاد خودش میندازه ،بهت می فهمونه غصه نخوری چون عینهو خودش زرد می شی می ریزی پایین حل می شی تو خودت، بهت می گه بیخیال دیوونه
بخند و رد شو! می گه یه وقتا باید خزونو دید که بفهمی باهار چیه !
باید از بین رفتن چیزایی که دوسشون داریو بیینی که باز بهشون رسیدی قدرشو بدونی..
که وقتی باز پاییز شد بری تو کوچه ها قدم بزنی با پا برگارو برقصونی آواز روزای خوبو بخونی.
که دلت نگیره از سه ماه قشنگش،نشینی گوشه تختتو دلت بگیره از تنهایی!
غم عالم نریزه تو وجودت نفهمی مهر و آبان چیه،نفهمی آذر یعنی شکوه
ینی امپراطوری پاییز بین بقیه فصلا!
پاییز شده می خوام کوله پشتیمو بردارم برم کنار درختا ،تکیه بدم بهشون چشمامو ببندم خواب خرمالو ببینم ،خواب پرتقالای سبز پررنگ!
می خوام عطر پاییزو قایم کنم تو جیب کوله پشتیمو بقیه سالو مثل آدمای گنگ خواب دیده هدر ندم!
ZibaMatn.IR