سلام یار
نمیدونم یادت هست یا نه، اما من خیلی خوب یادمه، اولین باری که دستمو گرفتی رو میگم.
تو باغ محتشم بودیم
سومین قرارمون بود و چهار ماه از آشناییمون می گذشت.
دیگه وقت خداحافظی بود و خجالت ها هم ریخته بود
قرار بود تو بری سمت سیادتی و منم برم سمت مطهری، باید تو همون پارک خداحافظی میکردیم،
خداحافظی کردیم تو موندی تا من برم بعد بری
اما من هنوز یه قدم برنداشته بودم
که سرجام خشک شدم
برگشتم با یه نگاهی معصومانه نگات کردم
اومدی سمتم و گفتی:
چیشده؟ چرا نمیری؟
گفتم:
آخه پرنده ها
خندیدی و گفتی:
می ترسی؟
سرم رو آوردم پایین و گفتم:
اونم چه جورم
گفتی:
دستت رو بده به من از وسطشون باهم رد میشیم.
با اینکه خیلی میترسیدم اما دستت رو گرفتم
گرمای دستت باعث شد اصلا نفهمم که دارم از وسط کلی پرنده که امکان داره نوکم بزنن رد میشم.
قشنگ یادمه تو با من تا مطهری اومدی دست تو دست هم.
نه من گفتم پرنده ها دیگه نیستن نه تو...
ZibaMatn.IR