-من در رو باز میکنم.
این دفعه هم نیست،
این دفعه هم اون کسی نبود که پشت در،
این دفعه هم اون بیخودی با اون همه ذوق چادر سر کرده بود و به سمت در رفته بود ولی بازم میگه این دفعه حتما میاد،
نفر بعدی که در بزنه حتما خودشه،
برای ما دیگه عادی شده با هر زنگ در، با هر تلفن با هر نامه و با هر صدای پا بلند میشه، دیگه عادی شده شب نخوابیدن ها کلید روجای مخفی گذاشتن، مهمونی نرفتن، پا از خونه بیرون نزاشتن همیشه رادیو روشن بودن، تلویزیون شبکه خبر بودن،بعد از هر اتفاق گریه کردن از خدا خواستن که برگرده.
اینا دیگه بخشی از زندگی ماست.
اون مادر نمیتونه قبول کنه پسرش دیگه قرار نیست برگرده،
اون همیشه منتظره.
پسرش رفت، جای خیلی خوبی هم رفت ولی بیخبر و نشون رفت و خبرش هم بی نشون اومد،یه پلاک آوردن به اسم پسرکش گفتن رفت،رفت جایی که حاضر شد به خاطر رفتن به اونجا بدون اجازه تو بره چون تو نمیزاشتی که بره، چون سنگ صبور روزایی بود که تنها بودی،بعد از دوسال نامه خداحافظیش تازه رسید، عذرخواهی کرده بود برای بی خداحافظی رفتن نوشته بود مامانی مریم حالا که دیگه آبجی زهرا بزرگ شده که حواسش بهت باشه تا دوری بابا اذیتت نکنه من میرم،میرم جایی که بهم خیلی نیاز تا تو و زهرا با آرامش زندگی کنید،دوستت دارم به اندازه تمام نعمت های خدا.
مامانی مریم هنوز بعد از ده سال منتظر پسرش برگرده میگه اون نگفته که برنمیگرده فقط گفته رفته جایی که بهش نیاز
وقتی همه چیز درست بشه و دیگه بهش نیاز نباشه برمیگرده.
اون میگه برمیگرده ما هم میگیم برمیگرده شما هم بگید برمیگرده،شاید خدا هم برگردونه.
سجده صاد
ZibaMatn.IR