سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سوءاستفاده بود که من و تو ما نشدیملعنت به این غرور که همدم نشدیم... سجده صاد...
به زیبایی رنگ نارنجیبه دلنشینی برگ های نارنجی به این ماه سراسر نارنجی \دوستت دارم\ ای یار نارنجیسجده صاد...
بگو که من را میخواهی تا فریاد بزنم عاشقت هستم با من یک قدم راه بیا تا تمام شهر تو را در آغوش، بِدَوم......
دلم در پیراهن مردانه اتزندگی می کنددر چهارخانه های نارنجی اشآشپزی می کنددر آستین بالا زده اتعشق بازی می کنددر کل بگویت ای یار پیراهن تو شهری دارد که زادگاه من است...سجده صاد...
بغض آمده است مرا گرفتار کنددیوانه ی کوچه و خیابان کندتو بگو ای یار به کدام کوچه ای؟ به کدام در، این دل باید زاری کند رو راست باش با من ای یار بگو که دروغ بود تا این دل تمام کند... سجده صاد...
چال های گونه اموقتی بوسه های تو را ندارند پر میشنوند وقتی لمس دستانت را ندارند از غم پر می شوند وقتی نیستی که برای چال گونه ام شعر بگویی چال های گونه ام از غم دلتنگیت پر میشوند...سجده صاد...
سلام یارنمیدونم یادت هست یا نه، اما من خیلی خوب یادمه، اولین باری که دستمو گرفتی رو میگم.تو باغ محتشم بودیمسومین قرارمون بود و چهار ماه از آشناییمون می گذشت.دیگه وقت خداحافظی بود و خجالت ها هم ریخته بودقرار بود تو بری سمت سیادتی و منم برم سمت مطهری، باید تو همون پارک خداحافظی میکردیم،خداحافظی کردیم تو موندی تا من برم بعد بریاما من هنوز یه قدم برنداشته بودمکه سرجام خشک شدمبرگشتم با یه نگاهی معصومانه نگات کردماومدی سمتم و گفتی:...
یک شب بارانی...باران که آمد دلم هوس پیاده روی را کرد،شال و کلاه نکرده، لباس سیاه رنگ کلاه دارم را پوشیدم و به راه افتادم.به کدام مقصد؟به کنار که؟آیا کسی هست پشت شیشه عینک فرق اشک و باران را تشخیص دهد؟کسی هست مرا از سیاهی امشب رها کند؟راستی یار قدم هایم کو؟به کنار که اکنون در حال تماشاست؟شاید دو فنجان قهوه و حتی شاید یک شاخه گل بر روی میزش.صدای باران زیر صدای نفس های یارش،زیباست.زیباست دیدن رویش حتی از پشت پنجره باران خورده...
-من در رو باز میکنم.این دفعه هم نیست،این دفعه هم اون کسی نبود که پشت در،این دفعه هم اون بیخودی با اون همه ذوق چادر سر کرده بود و به سمت در رفته بود ولی بازم میگه این دفعه حتما میاد،نفر بعدی که در بزنه حتما خودشه،برای ما دیگه عادی شده با هر زنگ در، با هر تلفن با هر نامه و با هر صدای پا بلند میشه، دیگه عادی شده شب نخوابیدن ها کلید روجای مخفی گذاشتن، مهمونی نرفتن، پا از خونه بیرون نزاشتن همیشه رادیو روشن بودن، تلویزیون شبکه خبر بودن،بعد ...
باز هم صدایخش خش برگ هاصدای تو را در گوش منزمزه می کنندو باز پاییز امسالمن بی یاربرگ های نارنجی را نوازش میکنم......