چون درختان خزان حال دلم افسرده است
برگ برگ خاطرات ِ عاشقی پژمرده است
باغ گل بودم به هنگام بهار فصل ها
کوچ بی هنگام تو قلب مرا آزرده است
همچنان برگ درختان خزان بی خانه ام
باد سرد سرنوشتم برگ و بارم برده است
ابرهای دیده ام گریان تر از چشم یتیم
بس که از اندوه و درد بی کسی غم خورده است
خسته ام از انتظار و از سکوت و فاصله
بیت بیت شعر من از دوری ات دلمرده است
بی تو ای آرام جانم ،پر ز آشوب ِ تبم
سینه ام راهی به جز قلب تو را نسپرده است
ZibaMatn.IR