محبوبم سنگ مرمر همانقدر که درخشنده و زیباست، همانقدر هم سرد است...تن آدمی خنک می شود وقتی به آن تکیه می دهد...آنقدر خنک که پوست مور مور می شود و یواش یواش دلزده ات می کند...آنقدر که می گریزی و دوباره به گرمای زندگی در درون خودت چنگ می اندازی...نمیدانم شاید توقع من از سنگها زیاد شده...شاید دیوارهای مرمری را به چشم تکیه گاه نباید نگاه کرد...شاید دیوارهای سنگی آنقدر هم که به نظر می رسند محکم و سخت و گرم نباشند...محبوبم به تو که فکر میکنم چهره ات در نظرم شکل می گیرد...نیمرخی شبیه مجسمه های یونانی..با آن بینی کشیده و پیشانی بلندت چقدر شبیه الهه های باستانی می شوی...بیشتر شبیه دیانا الهه یِ شکار...راستی آن را هم از سنگ تراشیده اند...از مرمر شاید...شاید همین شباهت های پیدا و پنهانت باعث شده این روزها بترسم...ترسی آمیخته به احترام...ترسی سرد...سرد شبیه چشمان شیشه ای تو...شبیه مرمر...محبوبم کاش مجسمه ها را از سنگ خارا می ساختند...هر چند زشت اما گرم...امیدبخش..و همانقدر شایسته یِ تکیه دادن.
ZibaMatn.IR