شبیه کودکی لجباز و گریان
شدم گاهی خدایا خوب میدانم
ندانسته نفهمیده چه ها گفتم
شکایت ها به درگاهت من آوردم
ندانستم من آن حکمت
نفهمیدم من آن علت
به دنبال دوای درد بی دردم
سر کوی و گذر در فکر چاره
من بسی گشتم پریشان و سراسیمه
گذشت از آن بسی ماه و بسی سال
که فهمیدم سر حکمت تو بستی راههایم را
شبیه مادری کز دست طفلش
گرفت آن تیزی و گریاند طفلش را
ZibaMatn.IR